دارنگ فیلم Darang Film

ساخت وبلاگ
  بخشی از فیلمنامه ی بلند "بیراهه ها" نوشته ی عیسی بابایی خوشبختانه از دفتر چالوس روز به روز خبرهای بهتری به گوش می رسد. هنرجویان در طی دوره های اخیر دارند فیلمنامه های نیمه بلند و بلند را تجربه می کنند. آقای عیسی بابایی رحیم آبادی یکی از بهترین نویسندگان این جمع هستند. که در اینجا ما بخش کوتاهی از فیلمنامه ی 45 صفحه ای ایشان را می آوریم. برای ایشان آرزوی موفقیت های روز افزون داریم.   مشخصات ساختاری فیلمنامه نام و نام خانوادگی نویسنده: عیسی بابایی عنوان: بیراهه ها تم:  تعاون مضمون: خدمت به خلق یعنی نظم و از مال دوستی گذشتن پیام و نتیجه: اگر به پیشرفت اجتماعی توجه نکنی به بیراهه رفته ای. مدت: فیلم نیمه بلند داستانی حدود 60 دقیقه، رنگی مخاطب: بزرگسال و نوجوان.  سینمایی ژانر: اجتماعی سبک: واقع گرا تاریخ نگارش: تابستان و پاییز 1394 اقتباسی یا غیر اقتباسی: غیر اقتباسی خلاصه داستان: گم شدن کیف آیناز، دختر چنگیز، آغازگر آشنایی فرزین با او شده است. فرزین که پدرش، رسول، در اداره ی مالیاتی کار می کند، خودش وارد شرکت چنگیز می شود که هم در کار قاچاق کالا هستن دارنگ فیلم Darang Film...
ما را در سایت دارنگ فیلم Darang Film دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdarangfilmc بازدید : 192 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 0:57

  بخشی از نمایشنامه ی "هویت پنهان" نوشته ی محمد ابراهیمی بر اساس داستان "افسانه؛ دختری در دربار قاجاریه"   هویت پنهان   1-    اتاق ملک جهان نور کم است و سکوت تمام فضای اتاق را دربرگرفته است.گهواره ای در وسط صحنه قرار دارد که کودکی تازه به دنیا آمده داخل آن است.در کنار آن گل زیبایی در گلدان قرار دارد.پس از چند لحظه صدای گریه کودک به گوش میرسد که بی صبرانه منتظر آغوش مادرش است.درهمین لحظه مردی وارد صحنه می شود. مرد : ها ها ها ها ... روز موعود فرارسید! چه سرنوشت بدی... ای دخترک زیبا روز تولدت آنگاه که خورشید تابنده بر چهره ی سرد و بی جانت طلوع می کند با روز مرگت آنگاه که سفیدی کفن بی روحت غروب خورشید را رقم میزند یکی شده است ... ها ها ها ها ... تو خود نمیدانی که گریه هایت اشک شوق است یا ترس از به پایان رسیدن زندگیت. دخترک را از داخل گهواره برمی دارد. مرد : بیا...بیا تا تورا نزد پروردگارت بازگردانم ... ها ها ها ها ... ها ها ها ها ... آرام آرام ازصحنه خارج می شود.نور می رود و پس از چند لحظه نور می آید.گهواره ی خالی در وسط صحنه قرار دارد.در کنار آن گلی پژمرده در گلدان قرار دارد.پس از چند لح دارنگ فیلم Darang Film...
ما را در سایت دارنگ فیلم Darang Film دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdarangfilmc بازدید : 177 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 0:57

    داستان کوتاه "شهر نقاشی" نوشته ی احمدرضا خاکساری   گنجشکک آرام آرام از حوض نقاشی بیرون می آید.با ترس و اضطراب اطراف را می نگرد.همه جا سکوت محض است. صدای پسر بچه ای به گوش می رسد.گنجشکک می ترسد و می رود لبه ی بام می نشیند.پسرک که گرم بازی ست وارد حیاط می شود.توپش را که به هوا می اندازد گنجشکک را می بیند. پسرک به گنجشک: تو اینجا چیکار میکنی؟ توی این برف سرما میخوری. گنجشک: اومدم دونه بخورم و برم. پ: مگه تو شهرگنجشکا دونه نیست که اومدی شهر آدما؟ اینجا واست خیلی خطرناکه. گ:شهر من پر از دونه غذا بود تا اینکه یه روز یه گنجشک مثل من از کوه قاف گذشت و اومد شهر آدما.اسمش اشی مشی بود.نشست لب بوم.مثل الآن اوایل دی ماه بود و برف شدیدی می بارید.اشی مشی سردش شده بود اما می خواست ببینه آدما چه شکلی ان؟ اخه توی افسانه های ما آدما خیلی مهربون بودن.خوابش گرفت.لیز خورد و گوله شد افتاد وسط حوض نقاشی.نقاش باشی گرفتش و مجبورش کرد نشونی شهر گنجشک هارو بهش بده.اونم از ترس کباب شدن نشونی رو داد اما نقاش باشی زد زیر قولش و اشی مشی رو داد به آشپز باشی.اونم کبابش کرد و بردش پیش حکیم باشی .حکیم باشی کباب اشی م دارنگ فیلم Darang Film...
ما را در سایت دارنگ فیلم Darang Film دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdarangfilmc بازدید : 154 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 0:57

  بخشی از نمایشنامه ی "چرچان و پرچان" نوشته ی اطهر جانعلی نژاد   شخصیت ها: چرچان پرچان اختر صدای دختر همسایه صدای پیرمرد همسایه گدا   صحنه خانه چرچان و پرچان.خانه ای جنگلی و ساده چرچان و پرچان مشغول خوردن کله پاچه اند.چرچان سر گوسفند یعنی مغز ان را و دیگری که پرچان باشد زبان ان را میخورد.انقدر میخوردن که حرکت برایشان دشوار میشود.گهگداری باد گلو میزنند چ : وای مامان جون دارم میترکم پ: از بس خوردی چ: اره مثه تو من فرق دارم. میسوزونم با خوابیدن لابد نخیر با تفکر کردن زرشک چی؟ هیچی بابا. تو خوبی اها.یچی تو دهنم اذیتم میکنه چرچان حرفه مفته یعنی میگی من الکی میگم؟ نه.میگم انقد حرف میزنی به دهنت زیاد اومده دیگه حیف که سنگین شدم وگرنه... وگرنه چی؟ها چی؟ پاشو پاشو بریم جنگل.یچی لای دندونم گیر کرده اشتباه میکنی.دندونای منه که پره جیگر شده از دست تو چرچاااان (خمیازه الکی)وای چقد خستم.اواه ساعت 2ه.وقت خوااااب بریم دیگه من خلال دندون میخوام چوب کبریت هست دیگه تو که میدونی من دندونامو فقط با خلال دندون درخت زندگی تمیز میکنم چقد پاستوریزه ای تو.برو خب ببین من نمیخوام تورو تو خونه تنها بزارم.بیا باهم دارنگ فیلم Darang Film...
ما را در سایت دارنگ فیلم Darang Film دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdarangfilmc بازدید : 146 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 0:57

  بخشی از فیلمنامه "رولت روسی" نوشته ی پیمان (علیرضا) رنجبر   داخلی - اتاقی از خانه - روز احمد و راحله که باردار است در ته اتاق نشسته اند؛ راحله با پنبه ای که در دست دارد روی زخم های صورت احمد میمالد. رامین و الی در سمت دیگری از اتاق هستند و الی همین کار را با رامین انجام میدهد. اتاق تمام وسایلش بهم ریخته است، گویا درگیری شدیدی رخ داده است. رامین خنده ای تلخ میکند. راحله: تو کثافت داشتیم زندگی میکردیم خبر نداشتیم. احمد: بس کن راحله وقتش نیست. الی بلند میشود و عصبانی به سمت احمد میرود. الی: اون وقت الان وقتشه که ما بدونیم؟ شوهرا و برادرامون تا خرتناق تو لجن رفتن. احمد و رامین هردو سکوت می کنند. ناگهان احمد عصبانی بلند می شود. احمد(روبه رامین): خب تو چرا بهشون نمیگی اون... بی همه کس کجاست؟ رامین از شنیدن این حرف عصبانی میشود و به سمت احمد می رود. احمد(میخواهد چیزی بگوید حرفش را قورت میدهد): دِ آخه نفهم من اگر میدونستم میذاشتم به این بد بختی بیوفتیم. احمد به سمت رامین میرود. احمد: غلط میکنی پس واسه کسی که نمیشناسیش کار میکنی رامین یقه احمد را میگیرد رامین: تو چکاره بودی؟ احمد یقه رامین را دارنگ فیلم Darang Film...
ما را در سایت دارنگ فیلم Darang Film دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdarangfilmc بازدید : 196 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 0:57

بخش هایی از داستان کوتاه "همه چیز خسته کننده بود تا زمانی که ..." نوشته میلاد توحیدیان همه چیز خسته کننده بود تا زمانی که ...  در راه بین دو شهر خیالی که خود انها را ساخته بودم به فکرم رسید که شخصیتی را بسازم که مثل خودم باشد ساعت‌ها بود که در راه بود. من با این که ان شخصیت نیستم به شخصه حوصله‌ام از این راه طولانی سر رفته است.  در اتوبوسی بود که مردم ان زمان ان را وی‌ای‌پی می‌نامیدند. تابلوها را یکی پس از دیگری می‌خواند که شاید گذر زمان برایش راحت تر باشد تشنه اش شده بود بلند شد و به طرف بوفه اتوبوس رفت بطری ابی برداشت و در بوفه را بست در این لحظه دختری که چندین صندلی با او فاصله داشت به او گفت: اقا اگه میشه یک بطری اب واسه منم بیارین. بطری دیگری از داخل بوفه برداشت و به دختر داد و سپس بر روی صندلی نشست . به نظر من که دختر بدی نمی‌اید ولی ایا مردی که در داستان وجود دارد اینگونه ادمی هست... نه شک دارم .  کمی اب نوشید و دوباره به بیرون نگاه کرد بر روی اولین تابلو نوشته بود ۱۵۰ کیلومتر تا سوراکو. نه به نظرم به مقصد خیلی نزدیک شده است چطور است او را به دویست کیلومتر عقب‌تر ببریم شاید دارنگ فیلم Darang Film...
ما را در سایت دارنگ فیلم Darang Film دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdarangfilmc بازدید : 158 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 0:57

  بررسى ساختارى فيلم بى خود بى جهت ساخته رضا كاهانى‏     شاید فیلم های زیادی در دنیا باشند که به نوعی یک شخصیت وسواسی-جبریObsessive-Compulsive Personality رابه تصویر کشیده باشند،فیلم هایی در باره زندگی مردان(و کمتر زنان)ی که بسیار اخلاقگرا،پرکار،با وجدان،مورد اعتماد،کمال گرا ودارای همه صفات نیک و مثبتی هستند که در یک انسان برای خدمت به جامعه اش باید وجود داشته باشد مانند ژنرال پاتن درفیلم پاتن(فرانکلین شافنر-1970) یاحاج کاظم در آژانس شیشه ای(ابراهیم حاتمی کیا-1377).اما این افراد چنان از زندگی معمولی ما دورهستند که شاید درک شخصیت آنها یا یافتن مشابهشان در بین اطرافیانمان سخت باشد.بعلاوه هاله  عظمت و بزرگی دور  آنها باز هم مانع می شود که با نگاهی نقادانه و موشکاف به ایشان رو کنیم. اینجاست که آخرین فیلم عبدالرضا کاهانی یعنی بی خود و بی جهت (1390)تصویری بسیار عالی و شفاف از یک شخصیت وسواسی -جبری می آفریند که همین دورو بر ما زندگی می کند .   این فیلم هفتاد و چند دقیقه ای ،زندگی دو زوج جوان را در زمانی تقریبا همزمان با خود فیلم به تصویر می کشد ،در حالی که مژگان و محسن(رضا عطا دارنگ فیلم Darang Film...
ما را در سایت دارنگ فیلم Darang Film دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdarangfilmc بازدید : 203 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 0:57

  بخشی از فیلمنامه ی "من فقط امدم تلفن بزنم" نوشته ی علیرضا (پیمان رنجبر)   خارجی-ظهر-بیابانبیابانی بزرگ که تک درختانی با فاصله های زیاد وجود دارند.ماشینی قدیمی و خاک گرفته زیر تابلویی قرمز خاموش میشود.خسرو سی و دو سه ساله ,بازیرپیراهنی و شلوار خاکی از ماشین پیاده میشود و کاپوت را بالا میدهد و کمی با ان ور میرود.سپس راحله بیستوچهار پنج ساله ,چادر پوش از ماشین بیرون می اید و کنار خسرو می ایستد.راحله:درست میشه؟خسرو:فکرنمیکنم,دیگه براش نفس نموندهراحله:خوب نگاش کن خسرو(کلافه):نمیشه زن اینبار دیگه راه نمیادخسرو ناامید شده و با عصبانیت کاپوت را میبندد, دور و اطرافش را نگاه میکند,کلافه است,راحله بدنبال اوست.خسرو(اهسته):به نظرت اینجاها تلفن پیدا میشه؟!راحله:چی؟!خسرو:میگم باید تلفن پیداکنیم زنگ بزنیم راحله:زنگ بزنیم؟به کی؟!خسرو:چمیدونم,امدادی ,پلیسی,چیزی خسرو کلافه بدور خودش میچرخدراحله:من میرم بگردم ببینم این اطراف جایی پیدا میکنم.خسرو:کجا؟راحله:چمیدونم بالاخره با این جا واستادن که چیزی پیدا نمیشهخسرو:خب تو چرا بری من میرمراحله:تو ماشینو تنها نزار کسی هم رد شد میتونی جلوش رو بگیری,من میرمخسرو: دارنگ فیلم Darang Film...
ما را در سایت دارنگ فیلم Darang Film دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdarangfilmc بازدید : 180 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 0:57

  بخشی از فیلمنامه ی "من فقط امدم تلفن بزنم" نوشته ی علیرضا (پیمان) رنجبر   خارجی-ظهر-بیابانبیابانی بزرگ که تک درختانی با فاصله های زیاد وجود دارند.ماشینی قدیمی و خاک گرفته زیر تابلویی قرمز خاموش میشود.خسرو سی و دو سه ساله ,بازیرپیراهنی و شلوار خاکی از ماشین پیاده میشود و کاپوت را بالا میدهد و کمی با ان ور میرود.سپس راحله بیستوچهار پنج ساله ,چادر پوش از ماشین بیرون می اید و کنار خسرو می ایستد.راحله:درست میشه؟خسرو:فکرنمیکنم,دیگه براش نفس نموندهراحله:خوب نگاش کن خسرو(کلافه):نمیشه زن اینبار دیگه راه نمیادخسرو ناامید شده و با عصبانیت کاپوت را میبندد, دور و اطرافش را نگاه میکند,کلافه است,راحله بدنبال اوست.خسرو(اهسته):به نظرت اینجاها تلفن پیدا میشه؟!راحله:چی؟!خسرو:میگم باید تلفن پیداکنیم زنگ بزنیم راحله:زنگ بزنیم؟به کی؟!خسرو:چمیدونم,امدادی ,پلیسی,چیزی خسرو کلافه بدور خودش میچرخدراحله:من میرم بگردم ببینم این اطراف جایی پیدا میکنم.خسرو:کجا؟راحله:چمیدونم بالاخره با این جا واستادن که چیزی پیدا نمیشهخسرو:خب تو چرا بری من میرمراحله:تو ماشینو تنها نزار کسی هم رد شد میتونی جلوش رو بگیری,من میرمخسرو: دارنگ فیلم Darang Film...
ما را در سایت دارنگ فیلم Darang Film دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdarangfilmc بازدید : 153 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 0:57

  داستان کوتاه "ناله پرواز" نوشته ی مریم وریج کاظمی   تمام مدتی که "کبوتر"لای درختها قایم شده بود "قرقی"مدام از روی یه شاخه به شاخه دیگه می پرید توی درختها سرک می کشید و تن "کبوتر" از درد و ترس بیشتر می لرزید. اگه  درخت های توی پارک نبودن، هیچ پرنده ی از دست "قرقی" زنده نمی موند،اما امروز "قرقی" بد جوری پاپیچ "کبوتر" شد چون برخلاف روزای گذشته کسی توی پارک نبود و "قرقی" با آرامش آواز سر می داد وبا خیال راحت مشغول شکار "کبوتر" بود . حین درگیری و فرار بین "قرقی" و "کبوتر" در پارک باز شد و کامیون با سروصدای زیاد یه گوشه ایستاد ،"قرقی" با جیغ کوتاهی به سمت ساختمون چند خیابان آنطرف تر که صاحب اش روی بالکن منتظرش بود ، پا به فرار گذاشت. "کبوتر" هم  روی دیوار پرید و با تعجب مشغول نگاه کردن به تابوت بزرگ چوبی پشت کامیون شد که آدمهای با احتیاط در حال جابجایش بودند. صدای اره برقی نگاه کبوتر رو به سمت درختهای وسط پارک کشوند. به فاصله کوتاهی دیگه از اون چند تا درخت که تنها سرپناه "کبوتر"و پرنده ها بود اثری نبود.  مردها در تابوت بزرگ چوبی رو باز کردند و یه مجسمه بزرگ رو به جای درختهای توی پارک کاشتن دارنگ فیلم Darang Film...
ما را در سایت دارنگ فیلم Darang Film دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdarangfilmc بازدید : 158 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 0:57